مثل هميشه ي خدا

فاطمه زارعي
zaree_f@yahoo.com



مثل هميشه ي خدا


صبح كه از خواب بيدار شدم مثل هميشه ي خدانون نداشتم تازه مثل هميشه ي خدا حوصله هم نداشتم تاازسر كوچه نون بخرم .پريدم پايين ازمش كاظم مثل هميشه ي خدا دوتاكيك گرفتم ولي نتونستم مثل هميشه ي خدا،اونارو بخورم آخه جلد دورنگ كيك منو ياد شلوار كدري بي بي انداخت كه هميشه ي خدا پراز لكه هاي قهوه اي و سياه بود، خورده نخورده راه افتادم . مثل هميشه ي خدا بازم به اتو بوس نرسيدم مجبور شدم تاكسي بگيرم سموار كه شدم اومدم مثل هميشه ي خدا يه كتاب از توي كيفم در بيارم و شروع كنم به خوندن كه ديدن زلف دوتاي خانمي كه جلو نشسته بود حواسمو پرت كرد هر كدوم يه رنگ بودن مخصوصن اون حلقه درشته كه هي مي گفت بيا منو باز كن انگشتام جفتك مي پروندن رسيده و نرسيده پياده شدم. . .
مثل هميشه ي خدا بااحتياط از جلو درحراست رد شدم.نميدونم چطوريه كه هر وقت آستينم كوتاس سروكله رضايي پيدا ميشه صدام كرد سرمو انداختم پا يين سلام كردم زير لبي جواب داد اومدم شيرين كاري كنم كه يه كم بخنده ولي مثل هميشه ي خدا بازم گند زدم . . .(آقاي رضايي بخندين مگه نمي گن هر چهره اي با لبخند زيباتر ميشه؟)اخم كرد ترسيدم گفتم ب . . ب. . . ببخشيد ضرب المثل رو عوض كردن ما نمي دونستيم اين روزها ميگن (هر چهره اي با اخم مسلمون تر ميشه. . . )ديگه بدتر از اين نميشد هميشه ي خدا با يه تشر منو مي فرستاد برم ولي امروز گفت بعد از كار بيا دفتر . . . دلم ريخت، رفتن به جهنم آسونتر از رفتن به دفتر حراسته نكنه كسي ديده يكي دوبار با آذر . . . منظورم خانم زيبانژاده . . . يكي از نازنين ترين خوشگلاي اداره س . . . قدم مي زدم . . . . يه چشم هراسان زده گفتم و فلنگ رو بستم .وارد دفتر شدم مثل هميشه ي خدا خانم خادم سلام كرد اون سلام ميكنه بعد نيگام مي كنه ولي خانم مينايي اول خوب نيگام ميكنه بعد سلام مي كنه خانم خادم شوهر داره مينايي نداره . . خانم زيبا نژاد كه مياد . . . چه فاميلي برازنده اي !!!. . . تو اتاق ما من اول سلام مي كنم بعد نيگاش مي كنم . . . آذر شوهر نداره يعني داشته چشم همه دنبالشه حتا چشم كور شده يار قلي . . . ناصر ميدونه من خاطر آذر رو ميخوام وقتي هستم به اون نيگا نميكنه ولي وقتي نيستم يار قلي ميگه كه نيگا ميكنه . . . اين روزها هيشكي رفاقت حاليش نيست نميدونم اگه ناصر خاطر خواه يكي بود من بهش نيگا مي كردم؟ شايد وقتي نبود آره . . . واي نميشه آدم بره سر اصل موضوع . . . زماني، اومد توي اتاق يه همكار قديميه . . . دست نوشته هاي آگهي ها رو گذاشت روي ميز صداي سلام من و او هميشه ي خدا توي فضاي اتاق گم مي شه . . از پشت سر معلومه كه قوز داره ميگن يه بار پول آگهي ها رو كشيده بالا، مچشو گرفتن ديگه از اون موقع قيافه مي گيره. . . دوباره آگهي هاي خانمان برانداز . . . اكازيون فروش فوري خانه بعلت مسافرت . . . خيلي تابلوه بخدا . . . از چند خانم مجرد و خوش بيان دعوت به همكاري مي شود . . . اينم خيلي تابلوه مثل اينكه بگن به چند خانم جوان واسه پر كردن اوقات فراغت پسر رييس شركت و پر كردن جيب رييس شركت نياز منديم يه بار آذر تصميم گرفت بره تو يكي از اين شركتها جلو همه سر اون فرياد زدم از من قهر كرد از اون روز اين جور آگهي ها رو از جلو دستش بر مي دارم ولي امروز اومد يه آگهي نشون داد مثلن ميخواس مشورت بكنه اما ميدونستم ميخواد دل منو به درد بياره . . . هر جور خودت ميدوني من چيكاره م. . . اين بار اخمش تندتر بود اينه ديگه
(خانه كلنگي شما را با بهترين قيمت پيشنهادي خريداريم) خونه ي ما كلنگي بود اگه بابا سر قيمت چونه نزده بود و اونو فروخته بود حالا من در بدر خونه ستاري بي همه چيز نبودم مرتيكه با اون سنش خجالت نميكشه زن مياره تو خونه اونوقت مش كاظم خر بخيالش بخاطر من ميان. . . همش تقصير باباس كه اينقدر خسيسه اصلن پول به جونش بسته . . . در گير كادر بندي هستم خانم اميري مياد بلا به دور خيلي بد اخلاقه درست عين زن داداش ،هميشه ي خدا بدهكارشم وقتي بابا مريض ميشه و ميره خونه اونا قيافه داداش ديدنيه اخه هم بايد غر زدنهاي زنشو تحمل كنه هم غر زدنهاي بابارو تازه اون روز به من مي گفت :داداش من! پروينو كه با چارتا قربون صدقه ميتونم خر كنم بابارو چي ؟ اگه يه كم مايه مي ذاشت دل پروينم نرم مي شد حق با داداشه باباخيلي خسيسه وقتي ميخواد بره مسافرت . . . يه سال باهم رفتيم زيارت توبه . . . كته ماست ميخوره كه مزاجش بند بياد تو راه نخواد پول مستراح چي رو بده حالا شما باور نكنين به خودتون مربوطه . . . بسكه زن داداش غر زد بابا رو اورديم خونه يه پرستار زن واسش گرفتيم روز سوم زنه گفت ، اينجا جاي من نيست مال بد بيخ ريش صاحبش بعد يواشكي به من گفت باباتون هم خسيسه هم هيزه اون كه رفت يه پرستار مرد اورديم اينو باباكرد بيرون مي گفت حقوقش زياده . . . مخلص كلام اونقدر غر زدو خسيس بازي در اورد كه من چمدونمو بستم اومدم در بدر خونه ستاري فلان فلان شده شدم حيف كه نميشه فحش داد . . .

بين اين همه آگهي داده شده يه آگهي خوشگل و درجه يك نظرمو جلب كرد
(در ازاي مراقبت دائمي از يك سالخورده نيمي از منزل مسكوني به شما واگذار ميشود)اين اگهي اصلن نبايد درج مي شد مگه خودم چلاقم بايد مي رفتم آدرس اين خانم يا آقا رو پيدا مي كردم اگه تا آخر عمر هم بدوم نمي تونم خونه دار بشم حالا اينجوري شايد. اونوقت ميتونستم آذر رو عقد كنم بابا نذاشت بگيرمش اخه يه بار اومده بود خونه مون بابام مچمونو گرفت مي گفت اون اگه زن خوبي بود نمي اومد تو خونه . . حالا ديگه ميتونستم دعوتش كنم . . . به ناصر چشمكي زدم و از دراداره زدم بيرون من هميشه ي خدا به ناصر راستشو ميگم اگه هر كدوم به يه دليلي توي اداره غيبمون بزنه يا جلسه داريم يا تو بايگاني هستيم يا دبيرخونه. . .
ولي اين بار مثل هميشه خدا به اون راست نگفتم شايد از من زرنگتر بود وصاحبخونه شدن مارو منحل ميكرد؟ سر خيابون مثل هميشه ي خدا . . . نه مثل هميشه ي خدا، تاكسي دربست كردم . . . ميشه دوهزار تومن . . . ناهار تخم مرغ، مثل هميشه ي خدا رفتم خونه سالمندان مهر سلام كردم نشوني گرفتم گفتم واسه مصاحبه اومدم گفتم ميخوام ببينم كدوم انسان بيچاره اي از زور بيكسي ميخواد نصف خونه شو ببخشه . . . اخر راهرو سمت چپ شماره50. . . بهتر ازاين نميشد من هميشه ي خدا از سمت چپ و عدد زوج بيشتر خوشم اومده . . . اينم ته راهرو. . . در زدم صداي خسته اي گفت در بازه . . . سلام . . . صاحب اون صداي خسته با شونه پلاستيكي ريش سفيدشو شونه ميزد . . . شما آگهي دادين واسه خونه و اينجور حرفا ؟ . . . نه مال اونه . . . با انگشت مردي را نشونه گرفت كه خوابيده بود و سرشو كرده بود زير پتو آهسته صداش كردم جواب نداد با احتياط اونو تكون دادم تكون نخورد ملافه رو از روي صورتش زدم كنار . . . بابا مثل هميشه ي خدا . . .

خوب حالا من ميمونم وشما. . . اين قصه دو جور مي شد تموم بشه( بابا ديگه غرنمي زد ) و بابا رو بكشم اونوقت شما نمي گفتين عجب پسر بي ذاتيه اخه ادم باباي پيرشو رها ميكنه به امون خدا تا در غربت بميره و يا مي گفتين اگه باباهه خسيس بازي در نياورده بود كه پسره رهاش نمي كرد و الخ . . .

مي تونست اينجوري هم تموم بشه بابا مثل هميشه ي خدا شروع كرد به غرزدن . . . مارازپونه بدش مياد درلونه اش سبز ميشه . . . برو كه نميخوام ببينمت و من گريه كنان دست و صورت بابامو مي بوسيدم اظهار پشيماني مي كردم بعد با با با ميرفتيم سر خونه و زندگيمون و تا آخر عمر در كنا رهم با خوشي و شادي مثل هميشه ي خدا زندگي مي كرديم


با پايان اولي مي شديم مدرنيسم و با پايان دومي عوام زده پس شما هر جور دلتون ميخواد تمومش كنين
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31896< 27


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي